پاسخ به یک سوال ، چرا فیلم های ترسناک باعث ترس می شوند؟
آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که چرا ما ازنظر عملی به فیلم های ترسناک علاقه داریم و چه مواردی سبب میشود یک فیلم ترسناک از تأثیرگذاری بالاتری برخوردار باشد؟
وقتی به تماشای فیلم ترسناک می نشینیم، در اصل در پی هیجان ارزان می باشیم. مانند سوارشدن بر یک ترن هوایی، فیلمهای وحشتناک این امکان را برای ما فراهم می کنند که احساسات بیشتری را در امنیتی نسبی تجربه نماییم. تست های تصویرداری که از مغز انجام شده اند ثابت کرده اند که شبکههای عصبی که اضطراب و ترس را کنترل می کنند در اشخاصی که درحال تماشای فیلمهای وحشتناک هستند، فعال می باشد. آزاد شدن در همان زمان هورمونهای استرسی مثل کورتیزول، دوپامین و آدرنالین در بدن، فرایندی می باشد است که خیلی از ما از به مراتب از آن لذت خواهیم برد. طبیعی است که فیلمهای وحشتناک با هدف به وجود آمدن این فرایند بیولوژیکی جنگ یا گریز در مقابل خطر تصور شده تولید میشوند، ولی آنها به چه طریق به این هدف دست پیدا می کنند؟
جای هیچ شگفت زدگی نیست که فیلمهای وحشتناک پر هستند از موجوداتی که انسان ها را زنده زنده می خورند. انسانها می توانند که در حال حاضر همان گونهی غالب بر روی کره زمین به حساب بیایند ولی در زمینه تکاملی از هنگامی که در خطر شکار شدن توسط موجودات غول پیکر و وحشتناک قرار گرفته، سالیان زیادی طی نشده است. ترس از بلعیده شدن یا مورد حمله قرار گرفتن توسط حیوانات، ریشه ای کاملا عمیق در روان همه ما انسان ها داشته و دارد.
بررسی های ردیابی چشم ثابت کرده اند که حتی انسان های کم سن و سال نیز از بین تصاویر گوناگون حاوی اشیاء خطرناک یا بیضرر (مثل ماری در حال حمله)، به سرعت میتوانند تصاویری که خطر ایجاد می کنند را پیدا نمایند. این مورد نشان از این دارد که انسانها در برابر خطر از یک آگاهی ذاتی برخوردار هستند. در نتیحه، فیلم های هیولا به شکلی کاملا موثر غریزه بقا را که در ما انسان ها به عنوان گونه ای تکامل یافته می باشد پیدا نموده است و آن را تحریک می نماید. جیغی کاملا غیرارادی که در هنگام تماشای فیلم ترسناک میکشیم، به طور کلی یک سیگنال است که آن را به دیگران ارسال می کنیم تا به آن ها بفهمانیم که خطر در حال نزدیک شدن است. به همین شکل، ترس از یک عفونت که با مرگ یا بیماری همراه می باشد، نوعی دیگر از ترسهای عمیق انسانی می باشد که آن را از نسل های پیشین خود که دارویی برای رهایی از آن نداشتند، به عنوان ارث نگه داشته ایم. نکته دیگر که باید به آن توجه داشته باشیم این است که در همه فیلمهای مشهور هیولاها مثل گرگنماها، زامبیها و خون آشامها شکارهای خود را گاز میگیرند. تجربهی تعدادی از ما انسانها در طول تاریخ باعث میشود که به شکل غریزی در مقابل برخورد با چنین مواردی بر روی صفحهی نمایش کمی خود را به عقب بکشیم.
ریختن خون قسمت اصلی فیلمهای وحشتناک است و واکنش ما در مقابل دیدن صحنهی خونین هم با بیولوژی تکاملی انسان ارتباط مستقیم دارد. ما گونه ای تکامل یافته ایم که تماشای خون را نوعی تهدید مرگبار برای خود می دانیم، به همین دلیل واکنش طبیعی ما حتی اگر چیزی که مشاهده کرده ایم در قالب یک داستان باشد، یک نوع هشدار می باشد. نکته جالب در این مورد اینکه نتایج یک بررسی هلندی نشان از این دارد که، سطح های فاکتور انعقادی هشت در اشخاصی که درحال دیدن یک فیلم وحشتناک می باشند، افزایش داشته است. این مورد نشان از این دارد که بدن به چه طریق در مقابل احتمال از دست رفتن خون در مقابله به یک خطر حاضر میشود.
اما موردی که ما نمیبینیم هم گاها میتواند به همین میزان وحشتناک باشد. قاتل هایی که نقاب می زنند یک نمایش ثابت از سینمای ترسناک می باشند و ما از آنها به دلیل اینکه توانایی ذاتی تشخیص دادن صورت را در ما مختل میکنند، ترس خواهیم داشت. از سنین پایین، انسانها آموزش می بینند که علائم بصری موجود در صورت ها را بخوانند تا توانایی پیدا کنند که با دیگران رابطه برقرار نمایند. اما فیلمهای وحشتناکی که در آنها شخص نقاب داری وجود دارد (حتی نقاب های خنده دار و دلقکهای که چهرهی رنگ شده دارند ( وحشتناک به نظر خواهد رسید چرا که مغز ما انسان ها وضعیتی را که در آن حالت صورت واضح نمی باشد و در آن توانایی درک منظور شخص مقابل را از دست خواهد داد، دوست نخواهد داشت.
صداهایی که در فیلمهای ترسناک وجود دارند کاملا هوشمندانه تر از بهره بردن ساده از یک موزیک بلند جهت همراهی سکانس ترسناک طراحی می شوند. بررسی های یک آزمایش در سال ۲۰۱۰ نشان داد که مغز ما به شکل طبیعی از صداهایی که تقویت شده اند و غیرخطی هستند مثل صداهایی که حیوانات وحشت زده به وجود می آورند، متنفر می باشد. طبق نتایج این بررسی، موزیک به کار گرفته در فیلمهای وحشتناک که مانند این صداهای غیرخطی می باشد، برای تماشاگران پریشان کننده خواهد بود.
نمونهی کلاسیک این مثال، صداهای ترسناک ویولونی می باشد که در سکانس حمام در فیلم مشهور روانی به کار گرفته می شوند. ولی در فیلمهای بسیار مختلفی مانند سوسپیریا ، آروارهها و درخشش هم جهت به وجود آوردن اثرات روانی که گفتیم از همین تکنیک بهره به عمل برده اند. علاوه بر این موارد، فریاد حیوانات و سروصدا هم اغلب جهت به وجود آمدن آشفتگی در مخاطبان در طراحی صدا قرار داده می شوند.
ولی چیزی که ما نخواهیم توانست که بشنویم هم مؤثر می باشد. مطالعات نشان از این دارند که صداهایی که فرکانس بسیار پایین تری دارند، در محدوده شنوایی انسان، به دلیل فشار به وجود آمده از امواج صوتی بر روی گوش داخلی و کرهی چشم ، میتواند باعث اضطراب و تهوع شود. شاید به همین علت می باشد که دیوید لینچ که مدت بسیار زیادی است از صداهای اَمبینت در آثار خود بهره به عمل می آورد، میتواند سبب به وجود آمدن دلهره در مخاطبان شود. بهره مشابه از صداهایی که فرکانس پایین تری دارند در فیلمهای برگشت ناپذیر و فعالیت غیرطبیعی بعضی از مخاطبین را چنان متاثر نمود که توانایی تماشای ادامهی فیلم را نداشتند.
حتی تعدادی از پژوهشگران به فرضیهای به اسم «نُت قهوهای» معتقد هستند که باعث میشود اشخاص شنونده به شکل غیرارادی رودهی خود را شل نمایند که این مورد می تواند برای بسیاری از مخاطبان کاملا ناخوشایند باشد.
در پایان باید گفت که میزان تأثیر یک فیلم وحشتناک به این مورد بستگی دارد که آن فیلم وحشتناک تا چه اندازه برای مخاطبان واقعی به نظر رسیده است. همهی ما به عنوان مخاطب فیلمهایی را که در دوران بچگی و پیش از به دست آوردن توانایی تشخیص افسانه از واقعیت مشاهده کرده ایم را به یاد داریم. اگرچه گاها در بزرگسالی، باورهای درونی، تجربه های شخصی و محیط اطراف بر روی اندازه غرق شدن ما در یک فیلم وحشتناک تأثیر خواهد گذاشت. برترین فیلمهای وحشتناک حتی با برخورداری از یک داستان تخیلی، سبب به وجود آمدن همذات پنداری با شخصیتهای موجود در فیلم میشوند. به عنوان مثال، وحشت از تاریکی گونه ای از ترسهای بسیار رایج می باشد به همین دلیل تعداد زیادی از سکانس های وحشتناک در تاریکی شب اتفاق می افتند. به شکل مشابه، باور رایج به زندگی بعد از مرگ نشان دهنده جذابیت همیشگی داستانهای ارواح می باشد، در شرایطی که فیلمهای زامبی به طور معمول منعکسکنندهی اضطرابهای اجتماعی به وجود آمده از بیماریهای ویروسی، نژادپرستی ، جنگ و جهانی شدن می باشند. هر اندازه بیشتر به چیزی که مشاهده می کنیم، باور قلبی داشته باشیم، واکنشهای غریزی و ناخودآگاه بیشتر بر ذهن عقلانی و آگاه ما غلبه می نماید و هیجانهای جالبی را که در پی آنها هستیم، بیشتر می کند.